امــــــــیر رضـــــــــاامــــــــیر رضـــــــــا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
محمد پارسا محمد پارسا ، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

امیـــــررضـــــا جون ومحمد پارساجون

نمیشه نگفت.....

سلام گل پسری خودم قصد نداشتم دیگه امسال پست جدبد بزارم...اما نمیشه نگفت که!!میشه؟نه نمیشه!!!! نمیشه نگم که جیگرمون فقد سه روزه که مامان صدام میزنه...وای که چه کیفی میده....بابایی هم ذوق میکنه از بس ناز میگی مامان مامان(مادر بفدای گل پسر) دبگه جونم برات بگه مدتیه وقتی میگیم امیررضا ساعت چنده...ساعتو نگاه میکنی ومیگی ده ده ده...... وقتی تلفن زنگ میخوره خیلی بامزه میگی الو الو.ومی دوی سمت تلفن وکلی هم به زبون خودت با ددا جون وخاله جونا حرف میزنی. امروز صبح داشتم برات حرف میزدم،واز برنامه ها وکارای نکرده ام میگفتم...گفتم بعدا میریم ددر...یهو دیدم پاشدی وبسرعت رفتی اتاقت مامان فدات شه کاپشنتو اوردی ومیگی دد..دد...بعدشم رفتی جورابا...
28 اسفند 1392

نفسم 15 ماهگیت مبارک

  سلام وصد سلام.......من امیررضاهستم...دقیقاٌ 15 ماهمه....دوسداشتنی وشیطونم...... (علیک سلام عزیزم......) اینجا از دست مامانم فرار کردم....واومدم این گوشه نشستم ...خیلی دوسدارم جاهای دنج وگوشه رو...... سیب رو مامانی داد...زورم نمیرسه مامان ...خیلی بزرگه...اصلن نمیخامش مامان جون... (قربون اون دستای کوچولوت...) من ملکه ی کنترل ها وگوشیهام..... (بله راس میگه...اگه گوشی وکنترل وموس کامپیوتر و...دست گل پسر بیفته دیگه بهمین راحتیاپسمون نمیده ،شیطون بلا)(قربون اون لبات گمریال) مامان....میبینم که از ناهار خبری نیس.... (عزیزم هزار بار گفتم نرو اون بالا...خطرناکه......از دست تو پسر حرف گ...
24 اسفند 1392

بوی عیدی.. بوی کاغذ رنگی......

بوی عیدی،بوی توت،بوی کاغذرنگی  ...... بوی تند ماهی دودی،وسط سفره ی نو..... بوی یاس جانماز ترمه ی مادربزرگ......... بااینا زمستونو سر می کنم...بااینا خستگی مودر میکنم سلام علیکممممم.. امروز دوشنبه 19اسفند ماه وساعت 6عصره وداره بارووون میاد...... هواچند روز ه گرم شده وواقعا بوی بهار میاد......  ایندفه اومدم فقد از شیطنت های آقای پسر بگم مامانی داره خونه تکونی میکنه ولی مگه گل پسر میزاره مجبورم تند وتند کارامو انجام بدم...توهمین چند روز چندین ظرف شکوندم...که تو.این 5سال بیسابقه بوده  آخه همیشه  بادقت کارمیکردم الان دیگه تمام حواسم به شماس.... علاقه بسسسییار زیادی به آشپزی داری وموقع غذادرست کردن ...
19 اسفند 1392

روزانه های اسفند ماه

سلام بر گل پسر نمونه امیررضاجونم یه جیگری شدی که نگوووو ونپرس!!شانس اوردی که مامان بابا تاحالا نخوردنت عسلم خیلی بامزه حرف میزنی ...ومدام هم میگی آنا آنا ...درواقع هر وقت درخواستی داری میگی آنا آنا وهروقت چیزی باب میلت نباشه میگی نه نه نه نه...هزار بار...   خواسته هاتو کاملاٌبما میفهمونی با اشاره وحرکات وحرفای به زبون خودت. وقتی اب میخوای میدوی میری اشپزخونه ومیگی اب اب اب....فداتشم لااقل بگو مامان اب!!! یه مدت وقتی امیررضا صدات میکردیم میگفتی بله...ولی جدیداً فراموش کردی میگم یک ...شما میگی دو...میگم سه....میخندی ومیگی چا وقتی میفتی زمین میگی ای وای...گاهیم وای وای وبیشتر میگی اخ اخ میگم نینی چجور...
3 اسفند 1392

یه نینی شیرین شکر... قند عسل

سلام وصد سلام به گل پسرمامان شکر خدای مهربون.... که ماهان جونو دادبهمون بله.... ماهان عزیزم در تاریخ24 بهمن 92 بدنیا اومد ساعت2بعدظهرروز پنجشنبه.....خوش اومدی عزیزخاله وامیررضای گلم داداشی شد.دقیقاً یکسال ودو ماه آقا امیررضا بزرگتره....داداش کوچولوقربونت بشم الهی محمدامین جونم هم از اینکه خدایه داداشی گل بهش داده خییییلی خوشحاله. واینم اولین عکس ماهان جون پسرخاله امیررضاجون     الهی که همیشه شاد وسلامت باشی وهم بازیهای خوبی برای هم. ...
3 اسفند 1392
1